سلام ، اما می دونم که دیگه از حرف های من خسته شدی و می خوای خفه م کنی برای این که گذشته خوبی نداشتم . نشستم توی تاکسی همه از گرفتاری شون و طلب هاشون و بدهکاری شون و دعواهای همیشگی شون وخیلی چیزایی که گفتنش حتما تکراری و مسخره اس چون برای من مدام در حال اتفاق .
به یکی دل بستن کار اشتباه اما دل چسب برای ادامه زندگی است , چه قدر خوبه از خواب که بیدار میشی می دونی که بودنت همین طوری نیست ؛ برایت کسی یا چیزی مونده که به خاطرش بخوای بجنگی حتی خودت. این مهمه که بودنت مهمه ریو همه درکت می کنن , واااااااااااااااااییی خدا , اما الان داریم توی لش خونه ای دست و پا می زنیم که هر روز داریم بیش تر به داخلش فرو می ریم , دلم گرفته اما نمی تونم فریاد بزنم یه چیزی جلو راه من رو می گیره و با محبت دست رو گلو من می کشه وو یواش می گه هیس ! همه چی درست می شه آروم باش ؛ آروم باش ، یه خرده دیگه تحمل کن . ولیییییییییییییییییییییی؟
می خوام بی خیال دنیا و زندگی بشم اما اون نمی زاره . نمی زاره و من ذره ذره جلوش آب می شم اما چیزی نمی گم چون می خواد من رو اون چیزی که می خواد بسازه , اون هم می بینه و درک کی کنه و تو دلش فریاد می زنه .
اما من درک ش می کنم که چه جور داره زجر می کشه به خاطر من ناچیز .
وقتی داشتم فیلم***(( هیس! دختر ها فریاد نمی زنند .))**** رو نگاه می کردم با این که می دونم داستان زندگی خیلی از دختر های دنیا هست اما دلم برای خودم بیش تر سوخت . می دونم که دیگه این حسرت و گریه ها دیگه فایده نداره ؛ اما چه کنم تنها کاری هست که آروم م می کنه و نمی زاره نابود تر از این چیزی که هستم بشم .