رویای زیبا ی من

باز همون توهمات بی جا و بی دلیل سراغم اومده . خدا جون بگو این دفعه چی کار کنم . رود خودم هر کاری گفتی انجام دادم

اما نمی دونم چرا هیچ تاثیری تو حال و احوال م توی روزهایم نداره . شاید می گی خوب     بنده ساده خودم چرا به هر کسی که می خواد تو زندگی ات اجازه ورود می دی . بهتر نیست که یه تابلو « ورود ممنوع » بذاری روی قلبی که با تموم بدی هایی که دیده اما باز پاک و نمی ذاره هیچ سنگی واردش بشه چون می ترسه که اون صخره اش روی کسی که دوستش داره بریزه و دیگه نتونه تحمل کنه . فقط توی دلم تاسف و نفرت از خودم و از این دلم بمونه . می خواد فریاد بزنه بگه : رهایم کن از این جایی که هستم به هر کی که دوست داری دیگه برام بسه نمی تونم لبریزم مممممممممممممممممم از چیزهایی که هست و نیست .

من نه . می خوام طاقت بیارم چون منتظرم . منتظر کسی که نمی دونم کی می یاد اما روزی می یاد الان سرگمه زندگی خودشه . باز با این حرف هایی که نمی دونم کی می خواد این قلب از سینه از جا بکنه . به امید اون روز فقط صبررررررررر می کنم . تنها تنها تنها تنها این کار رو از زندگی ام یاد گرفتم . اه ه ه ه ه ه ه . خدایاااااااااااااا فقط تو موندی . یا راحتم کن . یا این انتظار رو تموووومش کن . دیگه چیزی از من نمونده . تنها پوست با هزار تا رویا های با تو بودن برام مونده .